loading...

تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

بازدید : 486
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 16:24

واقعیتش این است که من از یک تماشاچی صرف بودن خسته شده‌ام .هر روز به خودم میگویم که از فردا شروع خواهم کرد و فردا دوباره فقط نظاره‌ گر حرکت‌های رو به جلوی افراد دیگر هستم. بیشتر از هزارتا مطلب انگیزشی و پادکست و کتاب و هزار چیز دیگر را امتحان کرده‌ام و کلی از این حرف‌های قشنگ قشنگ بلدم که بزنم ، ولی چه فایده ؟ چه فایده وقتی برای بلند شدن و تکان دادن به خودم همیشه حوصله ندارم . کمتر از دو ماه دیگر ، ۲۴ساله میشوم و این ترسناک است . چون آدمی‌که ۲۴ساله‌است و کاری نکرده ، احتمالا ۲۵ساله میشود و کاری نمیکند . سی ساله میشود و کاری نمیکند . و چه چیزی از این ترسناک تر که ۳۰ ساله شوی و ول معطل؟ میروی سرکار و برمیگردی خانه . انقدر خسته و لهی که انگار یک هجده چرخ از رویت رد شده . میروی سرکار و برمیگردی خانه ، درحالی که منتظری ۱۵ام هرماه برسد و برنامه‌ی درخواستی‌ات را برای مسئولت بفرستی ، میروی سر کار و منتظری اخر هر ماه ، حقوقت را واریز کنند و ببینی هنوز چقدر برای رسیدن به هرچیزی کم داری؟ خیلی .. خیلی زیاد . میروی سرکار و اول هرماه به برنامه‌ی ماه بعدت خیره میشوی، شبکاری پشت شبکاری ، شیفتهای ترکیبی پشت شیفت‌های ترکیبی ، اضافه کار پشت اضافه کار و دوباره سعی میکنی به خودت روحیه بدهی ، دوباره سعی میکنی به خودت بقبولانی که زندگی هنوز انقدری زشت نیست ... امروز ۲۰۰ تومن پاداش کار در کرونا در ماه اسفند برایم واریز شد. من ۲۴ساله میشوم درحالی که هنوز انقدری عزت نفس ندارم این ۲۰۰تومن را پرت کنم توی صورت کسی که فکر میکند من گدایی هستم که از هر مبلغ مسخره‌ی ناچیزی ذوق کنم ! ۲۴ساله میشوم و نمیتوانم صدایم را برای آنهایی که من را عروسک خیمه شب بازی عرصه‌ی رسیدن به آرزوهایشان فرض میکنند بالا ببرم،لبخند میزنم و بهشان احترام میگذارم.من ۲۴ساله میشوم و هنوز نمیتوانم بین کارم و زندگی‌ام فاصله بگذارم . حس میکنم باید در محیط کار صادقانه کار کنم ، در حالی که صداقت من ، مثل قطره‌ایست در اقیانوس بی پایان کثافت کاری‌ها و ریاکاری‌های مسئولان . ۲۴ساله میشوم در حالی که مثل هر سال دیگر تنهایم . واقعا من چرا عاشق کسی نمیشوم و چرا کسی عاشق من نمیشود؟! ۲۴ساله میشوم درحالی که به عشق بی‌اعتمادم . و بله . همه‌ی اینها خیلی سخت است . سخت است که زندگی انقدر نامرد و لعنتی شده باشد و دستش را روی گلوی ما انقدر محکم فشار دهد . سخت است که هیچ چیزی نمانده که بخاطرش بجنگی . یک ربع پیش پشت پنجره‌ی اتاق، وقتی که اهنگ سوغاتی را با صدای یاسمین لوی گوش میکردم و به آسمان نگاه میکردم ، حس کردم که چقدر همه چیز از دست من در رفته. بعد برای هزارمین بار فکر کردم کاش میشد ادم صداها و فکرهای توی سرش را خاموش کند. و برای چند لحظه ، در سکوت به این فکر کند که چه به سر خودش و زندگی‌اش اورده است.

مطلب امروز درباره ی
بازدید : 382
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 16:24

آدم گاهی اونقدری خسته و دلزده‌ست که هر آرزوی تازه‌ای ، هر امید تازه‌ای، انتظار رخدادنِ اتفاقِ خوبِ تازه‌ای حتی براش غیر ممکنه . وقتی از سرش میگذره که شاید یه وقت یه اتفاق دیگه‌ای بیوفته خنده‌ش میگیره ! مگه میشه . مگه میشه یکبار قرعه‌ی فال به نام ما بیوفته ؟ دلزده! همینطوری که شروع کردم به نوشتن این کلمه اومد به ذهنم و الان فکر میکنم چه کلمه‌ی خوبی واسه توصیف این حالیه که دارم . دلزده از هر امید واهی‌ای ! از تمام فکرهای خوب کردن . تو این حال ، ادم ذهن و فکرش خیلی خسته‌ست . انگار که به این نتیجه رسیدی که تا آخر این راه که تازه اولشی_و با این حال خسته و له و لورده‌_ همینطوری باید پیش بری . همینطور یکّه ، همینطور ناامید ، همینطور که هرروز شاهد خاموش شدن دونه به دونه‌ی چراغای تو دلت باشی. مگه یه آدم چقدر میتونه به خودش امید بده؟ من دلم میخواد تمام اون چیزهایی رو که هرروز واسه ادامه دادن با خودم تکرار میکنم رو یکی دیگه تو گوشم بگه . اینجوری که فقط خودتی و خودت خیلی سخت و مزخرفه !

یک روز زیبا سراغ من بیا
بازدید : 440
جمعه 15 اسفند 1398 زمان : 4:15

یکی از همکارام میگفت دلم میخواد یکی بیدارم کنه و وقتی چشمامو باز میکنم ببینم همه اینا خواب بوده . چه روزای کابوس واری به ما میگذره . هرروز پر شده از خبرای بد . میشنوی که فلانی حالش بده ، فلان دکتر اینتوبه شد ، فلان همکار مرد ... مثل یه کابوس تاریک و وهم الود میمونه . امروز حکم حقوقی جدیدمو دیدم که حقوقم زیاد شده، نمیدونستم باید خوشحال باشم؟باید برنامه بچینم که با این پول چیکار کنم ؟ خوشحالیم دو دقیقه بیشتر طول نکشید، بعد دوباره حل شدم تو غم اینروزا . اینکه اصلا زنده میمونم که بخوام از حقوقم استفاده کنم ؟ اینکه دلِ خوشی باقی میمونه؟ چی به سر خونوادم میاد؟ تا اخر این روزای شوم باید چقدر دیگه شاهد خبرای مرگ این و اون باشم؟ وقتی تو خونم مدام عذاب وجدان دارم که نکنه من ناقل باشم و خونوادمو الوده کنم ؟ منم دلم میخواد یکی بیدارم کنه و بگه بلند شو ، کابوس‌های مدامت تموم شد ... حالا نوبت رنگ سبزه که بعد از اینهمه سیاهی، جلوه کنه.

کرونا با شرافت و دنائت و تفرّق آمد!
بازدید : 555
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 12:36

هی تو فکرم میره و میاد که سالهای بعد چه فیلم‌ها و چه کتاب‌هایی از این روزها و سال‌ها درمیاد . سالهای بعدی که شاید ما مردیم و نیستیم که جای این رنج‌ها موقع دیدن یا خوندنش تو قلبمون تیر بکشه.

بهار🌷 ، من 🙋‍♀️و تغییرات ..
بازدید : 386
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 7:42

یکی دیگه از پارادوکس‌ها و فرمالیته بازیای این روزها تو بیمارستان اینه که تا دیروز که از کرونا خبری نبود و پای اعتبار بخشی وسط بود مغز ما رو ترکونده بودن که از هر مریض به مریض دیگه میرین هندراپ* کنین،حتی میخواین برین سرم مریضم چک کنین هندراپ کنین حواستون باشه! بعد امروز سرپرستارمون رفته به مسئول کنترل عفونت میگه خب چرا درموسپت* نمیدین ما با چی هندراپ کنیم؟ میگه مایع صابون هست که ، مگه به بخش شما ندادن؟؟

دستگاه دوخت پلاستیک|دستگاه دوخت نایلون|دستگاه دوخت کیسه|دستگاه دوخت دستی|سانا پک گستر
بازدید : 199
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 7:42

از بحث کردن با ادم‌ها خسته شده‌ام . از اینکه هجوم میاورند توی بخش و نمیفهمند که همه‌یمان داریم به ف‌اک عظما میرویم و باید به همه حالی کنی که بحران است ، ملاقات ممنوع است ، کوفت است ، درد است ، ماسک‌های بی‌صاحبتان را روی زمین رها نکنید ، از کله خرابی ملت خسته‌ام ! وقتی به همراه مریض میگوییم داخل نیا! ملاقات ممنوع است،بخشنامه‌ی دولتیه و میگوید من جبهه رفتم و توی سرم ترکشه! فکر میکنم مرگ تدریجی نه ، کاش همه‌یمان توی این کشور عقب افتاده‌ی جهان سومی‌حال بهم زن منفور به یک مرگ آنی دچار شویم و تمام شویم!وای ایران ، تو منفور ترین وجه زندگی من هستی.

دستگاه دوخت پلاستیک|دستگاه دوخت نایلون|دستگاه دوخت کیسه|دستگاه دوخت دستی|سانا پک گستر
بازدید : 844
سه شنبه 5 اسفند 1398 زمان : 12:12

دوستم را دیدم که بعد از عشق عجیب و غریب و رویایی با شوهرش هنوز ۶ماه از ازدواجش نگذشته، غمگین و مردد، پر از گلایه از زمین و زمان . و حالم داشت بهم میخورد و فکر کردم چقدر مسخره‌ است که ادم تا وقتی هنوز بزرگ نشده و انقدری به بلوغ نرسیده که حتی شکستن ناخنش را به شانس و تقدیر ربط ندهد ازدواج کند. وقتی دیدم بعد از چند ماه انقدر دچار روزمره و چه کنم چه کنم و شکوه و گلایه‌ست سر درد گرفتم ، قبلا هم فهمیده بودم دیگر با دوست صمیمی‌ام حرف مشترکی نداریم اما خب ، وقتی تنهایی به شکل بی رحمانه‌ای به ادم فشار بیاورد ، به هر دری میزنی که گوشی برای شنیدن پیدا کنی، و هی به خودت و ادمهای اطرافت فرصت دوباره میدهی!

دستگاه استرچ کش غذا|دستگاه سلفون کش|سانا پک گستر
بازدید : 274
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 23:26

چقدر شهر امشب غمگین بود . خیابان‌های خلوت ، داروخانه‌های پراز جمعیت ، مردمی‌که میپرسیدن ماسک n95 دارین؟ نه تموم کردیم ، چقدر این سالها غم وقت و بی وقت بساطشو گوشه گوشه‌ی این کشور پهن کرد. بی اینکه ما و عمرمون برای چیزی یا کسی اهمیت داشته باشه!

مهاجرت به کانادا برای هنرمندان

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 87
  • بازدید کننده امروز : 63
  • باردید دیروز : 10
  • بازدید کننده دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 108
  • بازدید ماه : 1105
  • بازدید سال : 13532
  • بازدید کلی : 29624
  • کدهای اختصاصی